۱۲/۲۷/۱۳۸۷

چه سخته بی‌تو لحظه‌هارو سر کردن. لحظه‌ها بسختی میگذرن و هر ثانیه انگار بعد از یک ساعت جاشو میده به ثانیه بعدی
زندگی واقعاً بی‌معنی و بی‌هدف شده. دنیا پر از شادی من چقدر بی‌رنگ و بو شده! چقدر خدارو قسم بدم که زودتر تورو بهم برگردونه؟ چقدر باید التماسش کنم زندگی و عشقمونو ازمون نگیره؟ خیلی ساخته نازنین خیلی سخته! دوریت داره لحظه‌لحظه خوردم میکنه مهربونم. دارم ذره ذره خورد میشم، آب میشم و از بین میرم!
دیگه هیچی نمیتونه جلوی ریختن اشکامو بگیره، دیگه چیزی نمیتونه روی لبام لبخندی بیاره، هیچی نمیتونه منو لحظه‌ای شاد کنه...


از هرکی که این صفحه رو میخونه التماس میکنم از ته دل برای عشقمون دعا کنه. من معتقدم که دعا سرنوشتو تغییر میده! الآن چند روزیه که زندگیم از پیشم رفته و من شدم یه مرده متحرک... خواهشاً دعا کنید. شاید خدا بخاطر دعاهای شما هستیمو بهم برگردونه! دیگه نه نای حرف زدن دارم نه تاب دوری ...
آخه خدایا مگه گناهم چیه که باید اینجور زجر جدایی بکشم؟ خدایا مگه چکار کردم که باید اینجور ازم جداش کنی؟ مگه با ورودش به زندگیم بهت نزدیکتر نشدم؟ مگه با ورودش توی خوشیهام فراموشت کردم؟ میگن مشکلات وقتی بسر آدم میآن که خدارو فراموش کنه ولی برای من از زمانی شروع شدن که من بهت نزدیک شدم و ازت خواستم هیچوقت ازم جداش نکنی!!!!
خدایا من با دلی شکسته اما پر امید اومدم سراغت، قسمت میدم به هرچی و هرکی برات عزیزه و دوستش داری، صبای منو ازم نگیر... ازم جداش نکن خدایا خواهش میکنم ازم نگیرش التماست میکنم بهم برش گردون. چقدر دیگه نذر و نیاز کنم؟ چقد دیگه گریه و زاری و التماس کنم؟
خدایا بسه دیگه بسه بسه ... پس کی دلت برحم میآد؟ پس کی حرف دلمو میشنوی؟ کی میخوایی نازنینمو بهم برگردونی؟ کی؟ کی؟ کی؟