تولد جناب نيك خواه را به ايشان و تمام دوستان عزيز تبريك عرض نموده
و براي اين دوست عزيزمان آرزوي موفقيت مينمايم...
.: سعيد جان تولدت مباركباد :.
۵/۰۹/۱۳۸۲
۵/۰۸/۱۳۸۲
* دوستان عزيزم سلام...
اگه از امروز كمتر اينجا نوشتم دلگير نشين
آخه از اين به بعد بايد توي صفحه ادبي جارچي هم بنويسم
حتما يه سري بزنين
من در جارچي
اگه از امروز كمتر اينجا نوشتم دلگير نشين
آخه از اين به بعد بايد توي صفحه ادبي جارچي هم بنويسم
حتما يه سري بزنين
من در جارچي
۵/۰۷/۱۳۸۲
ديگران ميروند ولي تو مانده اي
در كار دنيا همچو من وامانده اي
همه بي وفايند ولي تو اهل وفايي
همچو ديگران نگفتي حرف از جدايي
تورا دوست دارم به خاطر صداي سكوتت
به خاطر عشقت، به خاطر پاكي عشق و پاكي وجودت
تورا ميپرستم من بعد از خدا
فقط خدا ميدونه كه نميتونم از تو بشم جدا
تو اين شبهاي تنهايي تنها تويي همدم من
تنها تويي شريك خوشيها و غم من
خدا كنه تا ابد هميشه يار من بموني
هميشه همدم و غمخوار من بموني
.: يه سري هم به وبلاگ قديمي ما بزنين :.
در كار دنيا همچو من وامانده اي
همه بي وفايند ولي تو اهل وفايي
همچو ديگران نگفتي حرف از جدايي
تورا دوست دارم به خاطر صداي سكوتت
به خاطر عشقت، به خاطر پاكي عشق و پاكي وجودت
تورا ميپرستم من بعد از خدا
فقط خدا ميدونه كه نميتونم از تو بشم جدا
تو اين شبهاي تنهايي تنها تويي همدم من
تنها تويي شريك خوشيها و غم من
خدا كنه تا ابد هميشه يار من بموني
هميشه همدم و غمخوار من بموني
.: يه سري هم به وبلاگ قديمي ما بزنين :.
۵/۰۴/۱۳۸۲
۵/۰۳/۱۳۸۲
۵/۰۱/۱۳۸۲
آه... چقدر دلم امشب بيتابي ميكند
بهانه اش دوري توست... بهانه اي بهتر از اين نميتوان براي دلتنگي من يافت
تو تنها بهانه براي دلتنگي.... بهترين بهانه براي زيستن... و بهترين بهانه براي اظهار وجود و بهترين من بـراي عـاشقي
امشب ميخواهم دستانت را در دستم بگيرم... دستاني كه وجود مرا زندگي بخشيدند.... دستاني كه به من عشق را آموختند... دستاني كه زندگي را به من آموختند و راه زيستن را نشانم دادند...
اما افسوس كه نميتوانم بوسه اي بر اين دستان بدين زيبايي بزنم ...
كاش ميتوانستم براي لحظه اي تو را در آغوش بگيرم. سرت را بر سينه ام فشرده و معناي زيستن را با در كنار تو و فقط براي تو بودن تجربه كنم...
كاش ميتوانستم لحظه اي از زندگي را با عشق تو و در آغوش پرمهر وجودت بگذرانم. كاش تو حرف دلم را از زبان سكوتم شنيده و آن را با قلب پاكت معنا كرده و ميفهميدي اما...... اما... افسوس كه تو به گفته هاي زبان، قناعت ميكني و درد دل مرا نميشنوي...
شايد صدايش را ميشنوي و لي سكو ت م ي ک ن ي . . .
بهانه اش دوري توست... بهانه اي بهتر از اين نميتوان براي دلتنگي من يافت
تو تنها بهانه براي دلتنگي.... بهترين بهانه براي زيستن... و بهترين بهانه براي اظهار وجود و بهترين من بـراي عـاشقي
امشب ميخواهم دستانت را در دستم بگيرم... دستاني كه وجود مرا زندگي بخشيدند.... دستاني كه به من عشق را آموختند... دستاني كه زندگي را به من آموختند و راه زيستن را نشانم دادند...
اما افسوس كه نميتوانم بوسه اي بر اين دستان بدين زيبايي بزنم ...
كاش ميتوانستم براي لحظه اي تو را در آغوش بگيرم. سرت را بر سينه ام فشرده و معناي زيستن را با در كنار تو و فقط براي تو بودن تجربه كنم...
كاش ميتوانستم لحظه اي از زندگي را با عشق تو و در آغوش پرمهر وجودت بگذرانم. كاش تو حرف دلم را از زبان سكوتم شنيده و آن را با قلب پاكت معنا كرده و ميفهميدي اما...... اما... افسوس كه تو به گفته هاي زبان، قناعت ميكني و درد دل مرا نميشنوي...
شايد صدايش را ميشنوي و لي سكو ت م ي ک ن ي . . .
دل خوشي من اندر خوشي يار است...
آه.... چه بي معناست زندگي و زيستن بي ارزشتر از آن وقتي تورا ندارم..... اما دل خوشم به هركجا كه يار خوش باشد
۴/۲۹/۱۳۸۲
عمر در كوچه پس كوچه هاي زمان همچنان در گذر است و ما بي توجه به آن در حال رفتن به سوي هدفي نامعلوم...
تو هر روز ميايي... از كنارم ميگذري و باز ميروي... حتي لحظه اي درنگ نميكني و سلام بي صداي مرا جوابي با نگاه هم نميدهي و من همچنان در انتظار و به اميد فردايي كه تو مرا دريابي و نگاهي هرچند گذرا بر اميد هميشه پايدار قلبم بياندازي
اميد فردايي كه جوابي از جانب تو دريابم... هرچند ميدانم كه اين نگاه هرگز بر صورتم دوخته نميشود
اي فرشته زيباي خداوند..... دوستت دارم... بيش از تمام هستي و وجودم... دوستت دارم....
تو هر روز ميايي... از كنارم ميگذري و باز ميروي... حتي لحظه اي درنگ نميكني و سلام بي صداي مرا جوابي با نگاه هم نميدهي و من همچنان در انتظار و به اميد فردايي كه تو مرا دريابي و نگاهي هرچند گذرا بر اميد هميشه پايدار قلبم بياندازي
اميد فردايي كه جوابي از جانب تو دريابم... هرچند ميدانم كه اين نگاه هرگز بر صورتم دوخته نميشود
اي فرشته زيباي خداوند..... دوستت دارم... بيش از تمام هستي و وجودم... دوستت دارم....
۴/۲۷/۱۳۸۲
آه چه غریبانه میشکند سکوت اتاق و قلب من به همراه آن....
لرزه بر اندامم می افتد و سایه عزراییل بی مهری بر بالای سر عشقم پدیدار میگردد...
آه چه وحشتناک است این فرشته شیطانی......
او را میبینم و گریه ام میگیرد........
آه... به نظرم او برای شکار عشقم آمده...
او به من نزدیک میشود و من میگریم.....
او نزدیکتر می آید و من بیشتر از قبل میگریم...
به من میرسد.. می ایستد... به دور و برش نگاهی می اندازد...و میرود...
و من همچنان میگریم......و میگریم......و میگریم.....
آه چه تلخ است این گریه.....
لرزه بر اندامم می افتد و سایه عزراییل بی مهری بر بالای سر عشقم پدیدار میگردد...
آه چه وحشتناک است این فرشته شیطانی......
او را میبینم و گریه ام میگیرد........
آه... به نظرم او برای شکار عشقم آمده...
او به من نزدیک میشود و من میگریم.....
او نزدیکتر می آید و من بیشتر از قبل میگریم...
به من میرسد.. می ایستد... به دور و برش نگاهی می اندازد...و میرود...
و من همچنان میگریم......و میگریم......و میگریم.....
آه چه تلخ است این گریه.....
۴/۲۳/۱۳۸۲
اشتراک در:
پستها (Atom)