در فراقت چه تلخانه گريستم بي تو هر دم را من چگونه زيستم بي تو دمي را من دم نياوردم در فراقت سوختم اما دم بر نياوردم از دوريت من هر آن سوختم زخمهايم را باغمت دوختم هر گلي بينم با ياد تو بويم در كدامين گلستان من تو را جويم
۶/۱۱/۱۳۸۵
۶/۰۶/۱۳۸۵
خاطراتی که زندگی گذشته و آینده ام باهاشون گره خورده، غرور و احساسم باهاشون پیوند خورده و هستی ام نيازمند وجودشونه. خاطراتي كه با وجود همه دردي كه بابتشون متحمل شدم برام از حال و زندگي امروزم عزيزترن و امروز من با يادشون زنده ام و نفس ميكشم. زنده ام تا خاطراتم بمونن و با نفسهاي من وجودشونو تثبيت كنن و اعلام وجود كنن. شايد خيليها بخوان خاطرات تلخ و مشكلاتشونو فراموش كنن ولي من براي زنده نگاه داشتنشون زندگي ميكنم و اگه روزي قرار باشه خاطراتم بميرن مطمئناً من هم در حال كشيدن آخرين نفسهامم! نفسهايي كه مديون وجود هستي يي هستن كه خاطراتمو بوجود آورده تا من باهاشون زندگي كنم و وجودمو به دنيا اعلام كنم. آره منم وجود دارم مثل خاطراتم و هنوزم زنده ام و همراه اين خاطرات نفس ميكشم.
۵/۱۵/۱۳۸۵
ثانیه های بی تو بودن مثل لحظه های مردن هریک همانند سالی میگذرند و میروند و من همچنان گیج و مات و مبهوت نشسته ام و به گذرشان مینگرم. در خلوت قلبم آتشی سوزان برپاست که میسوزاند و میدرد و لحظه به لحظه شعله ورتر میشود. آتشی که روح و جانم را میسوزاند و خاکستر میکند. آتشی که همه وجودمو در بر گرفته و هر لحظه یسشتر و بیشتر غرق در آن میشوم. نفسهایم به شماره افتاده و چشمهایم هوای گریه دارد. قلب بیچاره ام همچنان در حال سوختن است و برای یافتن راهی به برون خود را به دیواره های سینه ام میکوبد. دیوار احساسم در حال ویرانی و سقف آرزوهایم در حال خراب شدن است و قلبم در حال مدفون شدن در زیر این آوار.
میخواهم فریاد بزنم اما بغضی سنگین گلویم را میفشارد میخواهم اشک بریزم اما غرورم مانع میشود. میگریم اما اشک خونی که از سینه ام به درون سرازیر میگردد و فریاد میزنم اما صدایی که درون گلویم خفه میشود. در زیر بار سنگین بغض و غرور در حال خرد شدنم و به دنبال دستی که یاری ام دهد...
۲/۱۷/۱۳۸۵
این نیز بگذرد مثل دیگر لحظه های تلخ و شیرین زندگی مثل لحظه هایی که بودنشان خوشحالی و غم دیروز و امروز است
این نیز بگذرد مثل اشکهایی که در تاریکی و تنهایی از چشمان سرازیر شد و بر لبان غلطید و بی آنکه کسی متوجه شان شود خشکیدند
این نیز بگذرد مثل تک تک ثانیه هایی که در تنهایی سپری شدند
این نیز بگذرد مثل جان باختن قلبی سرشار از احساس
این نیز بگذرد مثل دقایقی که در فریاد سکوت گذشتند
این نیز بگذرد مثل لحظه شکستن بی صدای قلبی عاشق
این نیز بگذرد مثل فرو ریختن دیوارهای عشق یک دیوانه
این نیز بگذرد مثل مرگ یک خاطره مثل مرگ یک عشق
این نیز بگذرد مثل خراب شدن سقف آرزوها
این نیز بگذرد مثل ترانه هایی که سروده نشدند
این نیز بگذرد مثل صداهایی که در گلو خفه شدند
این نیز بگذرد مثل خنجرهایی که بر سینه فرود آمدند و کسی ندیدشان
این نیز بگذرد مثل صداهایی که کسی نشنیدشان
این نیز بگذرد مثل تمام لحظات با تو بودن
این نیز بگذرد مثل بی تو لحظه لحظه مردن
این نیز بگذرد مثل عاقلانی که دیوانه شدند
این نیز بگذرد مثل آشناهایی که رفتند و بیگانه شدند