میدونم نمیتونی بفهمی که چرا ازت گذشتم. نبایدم بفهمی چون تو هیچوقت نخواستی که بتونی.
انقدر خودخواهی که فکر میکردی تا آخر عمر باید بردهات باشم ولی من نمیتونم و اینو روز اول بهت گفته بودم. قول دادی این عادتاتو تغییر بدی و یه مدتی هم تغییر دادی ولی همش تظاهر بود! بعد چند روز باز همون آش و همون کاسه.
یادته چقد بهت گفتم کاری نکن که دوریت برام عادت بشه؟ حالا دیگه بودنت برام یکم عجیبه و با دوریت راحتم! وقتی نیستی کسی اعصابمو بهم نمیریزه، کسی نیست که حرفامو هی اشتباه برداشت کنه و کسی نیست که بخواد سر هیچ و پوچ ناز و لج کنه. کسی نیست در مورد چیزیم که خبر نداره پیشداوری کنه، کسی نیست که بخواد در مورد هر چیزی حتی دمای هوا که من میگم نمیدونم لج کنه! کسی نیست که حتی وقتیکه تو مقصری برای ختم قائله من تقصیرو گردن خودم میگیرم بازم یه دعوا راه بندازه. کسی نیست که بخواد هی با کارای بچهگونش بخواد مخمو داغون کنه.
خسته شدم از این همه کارای بی منطقت. بابا من انسانم بالغ و عاقلم. تو هم انسانی بالغ شدی ولی فقط از لحاظ جسمی عاقل شدی؟؟؟ نمیدونم والا تصورت از این دنیا چیه؟ ولی مطمئنم اون ادمی نیستی که روزای اول دیدم و هرچیو دیدم فکر کردم همون واقعیته!
من که از پیشت واسه همیشه میرم. مطمئن باش هرچقد هم التماسم کنی دیگه برنمیگردم چون هر دفعه که با التماسات فکر میکردم سر عقل اومدی و برمیگشتم میدیدم که باز همون اش و همون کاسهست ولی اینو بدون که زندگی چیزی فراتر از اونیه که تو تصور میکنی. کمی سرتو بالاتر بگیر و ببین دنیا فقط به جلوی پات ختم نمیشه و اون قلهای که تو فکر میکنی با مادیات میشه بهش رسید، فقط یه سرابه و اونجا آرامش و زندگی وجود نخواهد داشت.
من هرجا که باشم با هرکی باشم مطمئنم زندگی میکنم چون قلههای واقعیو میبینم ولی تو؟ فکر میکنی میتونی با این سرابی که توی خیال خودت اونو قله تصور کردی به جایی برسی؟ من که فکر نمیکنم.
امروز از خیلی چیزا گذشتم. ولی ترجیه میدم از اونا بگذرم تا اینکه بخوام برای داشتنشون حتی چند ثانیه دیگه باهات همکلام شم.
امروز آفتاب بهم لبخند میزنه و گلها عطرشونو به مشامم میپاشن و دنیا خیلی باهام مهربونتر شده. همهچی انگار قشنگتر و زندگی رنگ و بوی دیگهای داره. امروز با کلی مشکلاتی که دارم هیچ ناراحتی حس نمیکنم و خودمو آزاد و راحت میبینم :-)
امروز بعد مدتها حس میکنم که خودمم...
انقدر خودخواهی که فکر میکردی تا آخر عمر باید بردهات باشم ولی من نمیتونم و اینو روز اول بهت گفته بودم. قول دادی این عادتاتو تغییر بدی و یه مدتی هم تغییر دادی ولی همش تظاهر بود! بعد چند روز باز همون آش و همون کاسه.
یادته چقد بهت گفتم کاری نکن که دوریت برام عادت بشه؟ حالا دیگه بودنت برام یکم عجیبه و با دوریت راحتم! وقتی نیستی کسی اعصابمو بهم نمیریزه، کسی نیست که حرفامو هی اشتباه برداشت کنه و کسی نیست که بخواد سر هیچ و پوچ ناز و لج کنه. کسی نیست در مورد چیزیم که خبر نداره پیشداوری کنه، کسی نیست که بخواد در مورد هر چیزی حتی دمای هوا که من میگم نمیدونم لج کنه! کسی نیست که حتی وقتیکه تو مقصری برای ختم قائله من تقصیرو گردن خودم میگیرم بازم یه دعوا راه بندازه. کسی نیست که بخواد هی با کارای بچهگونش بخواد مخمو داغون کنه.
خسته شدم از این همه کارای بی منطقت. بابا من انسانم بالغ و عاقلم. تو هم انسانی بالغ شدی ولی فقط از لحاظ جسمی عاقل شدی؟؟؟ نمیدونم والا تصورت از این دنیا چیه؟ ولی مطمئنم اون ادمی نیستی که روزای اول دیدم و هرچیو دیدم فکر کردم همون واقعیته!
من که از پیشت واسه همیشه میرم. مطمئن باش هرچقد هم التماسم کنی دیگه برنمیگردم چون هر دفعه که با التماسات فکر میکردم سر عقل اومدی و برمیگشتم میدیدم که باز همون اش و همون کاسهست ولی اینو بدون که زندگی چیزی فراتر از اونیه که تو تصور میکنی. کمی سرتو بالاتر بگیر و ببین دنیا فقط به جلوی پات ختم نمیشه و اون قلهای که تو فکر میکنی با مادیات میشه بهش رسید، فقط یه سرابه و اونجا آرامش و زندگی وجود نخواهد داشت.
من هرجا که باشم با هرکی باشم مطمئنم زندگی میکنم چون قلههای واقعیو میبینم ولی تو؟ فکر میکنی میتونی با این سرابی که توی خیال خودت اونو قله تصور کردی به جایی برسی؟ من که فکر نمیکنم.
امروز از خیلی چیزا گذشتم. ولی ترجیه میدم از اونا بگذرم تا اینکه بخوام برای داشتنشون حتی چند ثانیه دیگه باهات همکلام شم.
امروز آفتاب بهم لبخند میزنه و گلها عطرشونو به مشامم میپاشن و دنیا خیلی باهام مهربونتر شده. همهچی انگار قشنگتر و زندگی رنگ و بوی دیگهای داره. امروز با کلی مشکلاتی که دارم هیچ ناراحتی حس نمیکنم و خودمو آزاد و راحت میبینم :-)
امروز بعد مدتها حس میکنم که خودمم...