۵/۱۸/۱۳۸۶
از هميشه ميخواستم به خودم تكيه كنم و فقط با كمك پاهاي خودم راه برم ولي نميدونم من اراده ام سست بود يا تو انقدر بهم اطمينان دادي كه بهت تكيه كردم و يادم رفت باز بايد سر پام بايستم تا اينكه خواستي راه خودتو بري و به يكباره پشتمو خالي كردي! نميدونم اشتباه از من بود كه بهت تكيه كردم يا تو كه اجازه دادي تكيه كنم؟! ولي به يكباره قصد ادامه راهتو كردي و من كه تا الآن با تكيه بر تو راهمو ادامه ميدادم و چشمامو بسته بودم به يكباره سرگردان و گيج و مات و مبهوت موندم نه راهي داشتم كه برم نه چشمي كه ببينم و نه صداي كه ندايي بدهم و نه كسي بود كه بفريادم برسه! در تاريكي محض موندم و تو راهتو كشيدي و رفتي سراغ منزلت و من همچنان تنها و سرگردان موندم! ...
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۳ نظر:
دوستت دارم را من دلاویز ترین شعر
جهان یافته ام
این گل سرخ من است
دامنی پر کن از آن که دهی هدیه به خلق
که بری خانه ی دشمن که نشانی بردوست
.
راز خوشبختی هر کس به پرا کندن اوست
ممنون که سر زدید
میگویند دلبسته باش ولی ووابسته نباش.
salam :
movafagh bashi .
ارسال یک نظر