۷/۱۲/۱۳۸۲

نميدونم الآن كجايي نميدونم چكار داري ميكني... نميدونم از اون روز به بعد اصلا براي حتي يك ثانيه هم به ياد من افتادي يا نه؟؟؟ نميدونم الآن با كي هستي.... فقط از خدا ميخوام سرت روي هر شونه اي كه باشه اون براي تو بمونه... خدا هيچوقت اونو از تو نگيره نميدونم هنوز اون حرفايي كه بهت ميزدم يادت موند يا نه... اون التماسي كه چشمام هميشه براي ديدنت داشتن... انتظاري كه هيچوقت به زبونم نياوردمش... اون عشقي كه وقتي اقرار كردم ديگه تو نموندي... اون احساس پاكي كه فقط موقع با تو بودن تو وجودم احساس ميكردم... اون عشقي كه فقط براي تو بود... احساسي كه فقط براي تو داشتم... اون حس غريبي كه در اوج غربت آشنا بود.... اون دردي كه در اوج شدت لذت بخش بود.... تورو دوست دارم... به ياد گريه هاي شبانه ام ... به ياد حرفهاي عاشقانه ات هرشب را به روز و هر روز ره به شب ميدوزم به اميد ديدارت همچنان بر سر جويبار تند زمانه نشسته ام تا شايد يكي از خاطراتي را كه فراموش كرده اي در اين ميان بيابم....
هركجا كه هستي با هركه باشي.... دعاي من به همراهت باشه... تا هميشه.... سلامت باشي و خوشبخت...

هیچ نظری موجود نیست: