۸/۰۱/۱۳۸۲

دلم گرفته

نمیدونم چه بنویسم خیلی دلم گرفته باز مثل همیشه شاید هم یه کم بیشتر
از لحظه ای که رفتی وجود منو با خودت بردی فقط پاره ای از اون وجود پیش من موند که اونم تقدیم کردم به همدمی که توی اون لحظه های سخت همیشه منو توی آغوش حرفهایش به آرامش میرساند هرچند آرامشی لحظه ای امروز همدمم منو تنها گذاشته دیگه به کی تکیه کنم؟؟؟ دیگه به امید چی زندگی کنم؟ زندگی چیست جز دیدن چهره یار بودن در کنار همدم و غمخوار همدم من رفت ز پیشم یار ترکم کرد من آن بدبخت درویشم دلریشم بخت مرا از آغوش خود رهانید عشق مرا ز خود دور کرد قلبم اسیر او شد احساسم با تو درماند تنها قطره وجودی که داشتم را تقدیم به همدردم نمودم آن قطره نیز چندی بیش دیام نیاورد و تمام شد اکنون من مردم مرده ای متحرک مرده ای که جز قلبی اسیر یک مشت تنهایی یک عالم آرزو یک غرور شکسته چند قطره اشک قلب چیزی ندارد به امید بازگشت هردوی شما عزیزترینانم