۶/۱۷/۱۳۸۲


هر شب با چشمانی خسته از فرط گریه خود را به امید شبی دیگر که در کنارم باشی دلداری میدهم
هرشب در اوج فلاکت، به خود امید خوشبختی میدهم...
از صبح تا شب را بر سر کوچه خاطرات به انتظار خیالت نشسته ام اما خیالت هم مرا لایق نمیداند...
هر شب تا صبح به امید چشمانت در خم کوچه رویاها منتظرم اما اثری از تو نیست...
در جاده عشق تو غرورم را شکستم.... به احترامت مردم و در غمت گریستم اما باز هم نمی آیی...
به خاطر وجود نازنینت هر شب فال حافظ میگیرم اما انگار حافظ هم با من شوخی دارد...
او هم مثل همه میگوید باز می آید..... من هم گاهی دلم را به امید بازگشتت خوش میکنم اما..
اما هیچ اثری از تو نیست.... میگویند باز میگردد اما تو هر لحظه بیشتر از قبل فاصله میگیری...
باز هم همچون همیشه به امید بازگشتت نشسته ام...

هیچ نظری موجود نیست: