۶/۲۳/۱۳۸۲

امشب به یاد بهترین لحظات زندگی ماتم گرفته ام... به یاد لحظاتی که توبودی... لحظاتی که من زنده بودم و زندگی میکردم... به یاد لحظاتی که زیباترین واژه های زندگی ام را از زبان تو میشنیدم... چقدر دلم برای آن لحن زیبای کلام و آن سخنان دلنشینت تنگ شده.... برای آن کلماتی که تو میگفتی ومن معنایش را نمیدانستم... با آنکه عاششقتت بودم اما نمیدانستم...وقتی فهمیددم... وقتی فهمیدم که تو رفته بودی... لحظه ای که من برایت میمردم تو نبودی... وقتی باز اومدی پیشم... وقتی گفتی دوستت دارم وقتی گفتی منصور تورو جون ........ با من بمون من ببه تو قول دادم که تا آخرین نفس با تو بماننم... تو هم قسم خورردی به پاکی عشقمون... به جون هردومون که بمونی ولی ننموندی..... رفتی و من توی غم تو دارم میممیرم... به یاد پاکی عششقت... به یاد پاکی قلبت.... به یاد لحظهه های با تو بودن.... به یاد روزهای دیوونگی... به یاد لحظه هایی که به هم قول باهم زندگی کردن و باهم... رو دادیم... یادته لحظاتی که نمیتونستم لحظه ای دوری تورو تحمل کنم؟ حالا ببین اینهمه وقت چطور بدون تو موندم؟.... عزیزم دوستت دارم... به اندازه پاکی قلبت... به اندازه عشقت... به اندازه............ خدا کنه با هرکی باشی... هرکجا باشی شاد و خوشبخت باشی....