۷/۰۵/۱۳۸۲

ديشب به ياد تو گريستم... شب ها را بدون تو نميخواهم...
گاهی اوقات از خدا میپرسم چرا شب را آفريدی؟ چه ميشود
که يک بار هم که شده شب از راه نرسد تا من لا اقل يک بار
راحت باشم اما وقتی که فکر ميکنم ميبينم اگر يک روز به تو
نيانديشم اون روزم روز نميشه... اگه لحظه ای بدون تو بگذره
تمام لحظات به فکرت ميمونم و بيشتر از قبل ديوونه اون چشمات
که منو ديوونه کرد ميشم....
کجايی مهربونم که ببينی دارم میميرم... خدا کنه با هرکی باشی
خوش باشی...

هیچ نظری موجود نیست: