۷/۰۵/۱۳۸۲
ديشب به ياد تو گريستم... شب ها را بدون تو نميخواهم...
گاهی اوقات از خدا میپرسم چرا شب را آفريدی؟ چه ميشود
که يک بار هم که شده شب از راه نرسد تا من لا اقل يک بار
راحت باشم اما وقتی که فکر ميکنم ميبينم اگر يک روز به تو
نيانديشم اون روزم روز نميشه... اگه لحظه ای بدون تو بگذره
تمام لحظات به فکرت ميمونم و بيشتر از قبل ديوونه اون چشمات
که منو ديوونه کرد ميشم....
کجايی مهربونم که ببينی دارم میميرم... خدا کنه با هرکی باشی
خوش باشی...
گاهی اوقات از خدا میپرسم چرا شب را آفريدی؟ چه ميشود
که يک بار هم که شده شب از راه نرسد تا من لا اقل يک بار
راحت باشم اما وقتی که فکر ميکنم ميبينم اگر يک روز به تو
نيانديشم اون روزم روز نميشه... اگه لحظه ای بدون تو بگذره
تمام لحظات به فکرت ميمونم و بيشتر از قبل ديوونه اون چشمات
که منو ديوونه کرد ميشم....
کجايی مهربونم که ببينی دارم میميرم... خدا کنه با هرکی باشی
خوش باشی...
۶/۲۷/۱۳۸۲
باز امشب قلبم هوس تورو کرده... باز بهونهء دوریتو میگیره... باز من دیوونه میشم... باز به یادت گریه میکنم...
باز به یاد عشقمون دلم یاد کعبه میکنه..... میعادگاه عشقمون.... همون کوچه خیال... همون خم کوچه رویاهامون...
به یاد باغ خاطرات... قلبم باز هوس تورو کرده... تو منو از زندگیت جدا کردی ولی من حتی نتونستم یادتو از قلبم
جدا کنم... تو خودت رفتی اما یادت آزارم میده... به من زندگی رو یاد دادی ولی با رفتنت زندگی رو ازم گرفتی...
من زندگی رو در نگاه تو دیدم... پس چطور میخوای بدون تو زندگی کنم؟؟؟ تو رفتی ولی غمت هرلحظه قلبم رو بیشتر
از قبل اسیر میکنه... نمیدونم الآن سرت رو شونه های کیه؟ باز داری به کی ابراز عشق میکنی؟ باز به کی میگی که
براش میمیری و بدونش حتی یک لحظه زنده نمیمونی؟؟؟؟؟؟ خدا کنه لا اقل به این یکی وفادار بمونی و اونم تا همیشه با
نو بمونه... از خدا میخوام با هرکی باشی شاد باشی و موفق...
باز به یاد عشقمون دلم یاد کعبه میکنه..... میعادگاه عشقمون.... همون کوچه خیال... همون خم کوچه رویاهامون...
به یاد باغ خاطرات... قلبم باز هوس تورو کرده... تو منو از زندگیت جدا کردی ولی من حتی نتونستم یادتو از قلبم
جدا کنم... تو خودت رفتی اما یادت آزارم میده... به من زندگی رو یاد دادی ولی با رفتنت زندگی رو ازم گرفتی...
من زندگی رو در نگاه تو دیدم... پس چطور میخوای بدون تو زندگی کنم؟؟؟ تو رفتی ولی غمت هرلحظه قلبم رو بیشتر
از قبل اسیر میکنه... نمیدونم الآن سرت رو شونه های کیه؟ باز داری به کی ابراز عشق میکنی؟ باز به کی میگی که
براش میمیری و بدونش حتی یک لحظه زنده نمیمونی؟؟؟؟؟؟ خدا کنه لا اقل به این یکی وفادار بمونی و اونم تا همیشه با
نو بمونه... از خدا میخوام با هرکی باشی شاد باشی و موفق...
۶/۲۳/۱۳۸۲
امشب به یاد بهترین لحظات زندگی ماتم گرفته ام... به یاد لحظاتی که توبودی... لحظاتی که من زنده بودم و زندگی میکردم... به یاد لحظاتی که زیباترین واژه های زندگی ام را از زبان تو میشنیدم... چقدر دلم برای آن لحن زیبای کلام و آن سخنان دلنشینت تنگ شده.... برای آن کلماتی که تو میگفتی ومن معنایش را نمیدانستم... با آنکه عاششقتت بودم اما نمیدانستم...وقتی فهمیددم... وقتی فهمیدم که تو رفته بودی... لحظه ای که من برایت میمردم تو نبودی... وقتی باز اومدی پیشم... وقتی گفتی دوستت دارم وقتی گفتی منصور تورو جون ........ با من بمون من ببه تو قول دادم که تا آخرین نفس با تو بماننم... تو هم قسم خورردی به پاکی عشقمون... به جون هردومون که بمونی ولی ننموندی..... رفتی و من توی غم تو دارم میممیرم... به یاد پاکی عششقت... به یاد پاکی قلبت.... به یاد لحظهه های با تو بودن.... به یاد روزهای دیوونگی... به یاد لحظه هایی که به هم قول باهم زندگی کردن و باهم... رو دادیم... یادته لحظاتی که نمیتونستم لحظه ای دوری تورو تحمل کنم؟ حالا ببین اینهمه وقت چطور بدون تو موندم؟.... عزیزم دوستت دارم... به اندازه پاکی قلبت... به اندازه عشقت... به اندازه............ خدا کنه با هرکی باشی... هرکجا باشی شاد و خوشبخت باشی....
۶/۲۰/۱۳۸۲
از زندگي متنفرم اما تورو دوست دارم...
ميخوام برم ولي موندنو دوست دارم...
ميخوام از يادم بري ولي يادتو دوست دارم...
ميخوام خوشحال باشم ولي غم تورو هم دوست دارم...
ميخوام زندگي كنم ولي مرگو دوست دارم...
از گرما دارم ميميرم ولي آفتاب رو دوست دارم...
ميخوام با تو بمونم ولي تو منو نميخواي....
ميخوام بگي برو بمير اما تو اينو هم از من نميخواي...
ميخوام بگم كه رفتي... ولي چطور وقتي تو هستي؟؟؟؟
گرچه خودت نباشي اما با خاطراتت توي قلبم هستي...
۶/۱۹/۱۳۸۲
قلبم گرفته... يادت بيشتر از هر لحظه اي آزارم ميدهد... از خودم، از دنيا،
از آدما از زندگي... از همه چيز خسته شده ام... گريه ام گرفته اما اشكم
بيرون نميريزد... به جاي اشك، خون ميگريم اما آن هم بيرون نمريزد........
خون دل، وجودم را برگرفته... همه آنها بر قلبم ميبارند... احساس مرگ
ميكنم اما مرگ را نميبينم... به جستجويش ميپردازم اما نمي يابم... كاش
اكنون در كنارم بودي نا اينگونه احساس گناه نكنم... گناه دوري از تو ... گرچه
خودت رفتي اما.........
گر همرم يك دم باشد آن يك دم را در انتظارت سر خواهم كرد.............
۶/۱۷/۱۳۸۲
هر شب با چشمانی خسته از فرط گریه خود را به امید شبی دیگر که در کنارم باشی دلداری میدهم
هرشب در اوج فلاکت، به خود امید خوشبختی میدهم...
از صبح تا شب را بر سر کوچه خاطرات به انتظار خیالت نشسته ام اما خیالت هم مرا لایق نمیداند...
هر شب تا صبح به امید چشمانت در خم کوچه رویاها منتظرم اما اثری از تو نیست...
در جاده عشق تو غرورم را شکستم.... به احترامت مردم و در غمت گریستم اما باز هم نمی آیی...
به خاطر وجود نازنینت هر شب فال حافظ میگیرم اما انگار حافظ هم با من شوخی دارد...
او هم مثل همه میگوید باز می آید..... من هم گاهی دلم را به امید بازگشتت خوش میکنم اما..
اما هیچ اثری از تو نیست.... میگویند باز میگردد اما تو هر لحظه بیشتر از قبل فاصله میگیری...
باز هم همچون همیشه به امید بازگشتت نشسته ام...
۶/۱۴/۱۳۸۲
امشب بیشتر از هز شبی دلم بهانه وجودت را میگیرد...
بهانه وجود نازنینی که بذر عشق را در باغچه قلب من کاشت... اما...
اما دیگه پیشم نیستی... الآن که نیستی چه کسی باغبان این باغچه میشه؟؟؟؟
از وقتی رفتی هر شبم مثل هزار سال میگذره... هر لحظه این شبها را با آرزوی
یک بار دیدن چشمان زیبایت میگذرانم... من همیشه با یاد تو زندگی کرده ام و نفسم
را در گرو عشقت گذاشتم تا هرگاه عشقت از قلبم دور شد نفس از سینه ام رخت بربندد...
کاش میتوانستم برای لحظاتی هرچند اندک چهره زیبایت را مقابل چشمانم مجسم کنم تا بلکه آرامشی بیابم...
کاش میتوانستم برای یک لحظه، صدای زیبایت را شنیده و حرفهای شیرینت را آرام بخش روح و قلبم نمایم...
مهربونم تا ابد به انتظار چشمانت مینشینم به امید لحظه ای که بازگردی...
۶/۱۲/۱۳۸۲
امشب به انتظارت نشسته ام.... مثل هميشه......
از لحظه اي كه رفتي هميشه به انتظارت بوده ام، به انتظارت هستم و تا هميشه به انتظازت خواهم ماند...
هر شبي كه در آغوش ظلمت فرو ميروم به اميد فردايي كه بازگردي، تا سپيده را سر ميكنم....
به اميد فردايي كه نميدانم كي ميآيد... فردايي كه شايد تا لحظه مرگم فرا نرسد...
از روزي كه رفتي، فرداها آمدند و رفتند و همچنان در حال گذرند اما...
اما اثري از تو نيست... خبري از تو نيست... و من همچنان در انتظار
چشمان زيبايت به خود دلداري و اميد ميدهم... هميشخ به انتظار فردا مانده ام
فردايي كه شايد آرزوي ديدنش مرا تا قبر همراهي كند... فردايي كه شايد هيچگاه نبينم...
فردايي كه آمدن و يا نيامدنش در دست تو و در گرو يك اراده توست... فردايي كه شايد براي
ديدنش آرزو به دل بمانم و بميرم... فردايي كه براي من زندگي را به ارمغان بياورد... اكنون زنده ام
اما زندگي معناي ديگري دارد... تنفس ميكنم اما نفس كشيدن چيز ديگريست... وقتي كه بودي زندگي ميكردم...
روزها را در زير گرما و شبها را زير شرجي با صداي مهربانت به رخ درخشان ماه مينگريستم و چشمك زيباي ستاره ها
را نظاره ميكردم... اما تو رفتي و با تو همه اينها رفت... گرما از وجود تو بود... ماه چهره درخشانت... شرجي از گونه هايت بود
و برق از ستاره چشمانت... اكنون كه نيستي... حالا كه رفتي... شبهايم در سكوت بي كسي و ظلمت و روزهايم در يخبندان تنهايي ميگذرد...
تا حالا به انتظارت نشسته ام و تا ابد مينشينم...
از الف زندگي تا ي مرگ را فقط به اميد عشق پاك و بازگشتت سر خواهم كرد...
بازگرد مهربونم كه در انتظارت زندگي كرده ام و گر نيايي در انتظارت خواهم مرد...
۶/۱۱/۱۳۸۲
تو كجايي؟؟؟؟ تو كجايي؟؟؟؟ تو كجايي؟؟؟؟
از شبي كه در خوابم ديدمت هرشب بر خم كوچه روياها منتظرت هستم... اما...
اما تو همان يك بار آمدي قلب عاشق مرا ديوانه تر كردي و با آرامش رفتي...
هر شب در جاده بيكران و بي انتهاي خيالم منتظر چهره زيباي تو ام...
هر ظلمتي از شب، كه به پايان ميرسد من با اميدي نو به بازگشت
تو به انتظار چهره زيبايت ميمانم و وقتي كه روشني روز مرا
از خود ميراند، به ظلمت شب پناه ميبرم و در روياهايم به
انتظار چشمان زيبايت ميمانم... اما تو مرا لايق نميداني...
من منتظر چشمان قشنگتم مهربونم... تو كجايي؟؟؟؟ تو كجايي؟؟؟ تو كجايي؟؟؟
از شبي كه در خوابم ديدمت هرشب بر خم كوچه روياها منتظرت هستم... اما...
اما تو همان يك بار آمدي قلب عاشق مرا ديوانه تر كردي و با آرامش رفتي...
هر شب در جاده بيكران و بي انتهاي خيالم منتظر چهره زيباي تو ام...
هر ظلمتي از شب، كه به پايان ميرسد من با اميدي نو به بازگشت
تو به انتظار چهره زيبايت ميمانم و وقتي كه روشني روز مرا
از خود ميراند، به ظلمت شب پناه ميبرم و در روياهايم به
انتظار چشمان زيبايت ميمانم... اما تو مرا لايق نميداني...
من منتظر چشمان قشنگتم مهربونم... تو كجايي؟؟؟؟ تو كجايي؟؟؟ تو كجايي؟؟؟
۶/۰۶/۱۳۸۲
سلام دوستان عزيز
با عرض معذرت از اينكه دير نظرها رو چك كردم...
خدمت نازنين خانم عزيز كه سوالي عرض نموده بودند
بگويم كه بنده با هيچكسي بي وفايي نكرده ام و كسي
هم كه نوشته ام از بنده دلگير است... كسي نيست جز
مسافركوچولوي عزيز كه براي بنده مانند يك خواهر بزرگ
و عزيز ميمانند.... و صدالبته ايشان به بزرگواري خود، اين
حقير را عفو نموده و از موهبت دوستي و خواهري خويش
محروم ننمودند......
و در مورد كسي كه پرسيده بودند دل بنده اسير عشق
اوست بايد بگويم::: حق گفتن يا نگفتن محفوظ است و
حق شنيدن نيز فقط براي خواهر گلم همچنان محفوظ تر
با عرض معذرت از اينكه دير نظرها رو چك كردم...
خدمت نازنين خانم عزيز كه سوالي عرض نموده بودند
بگويم كه بنده با هيچكسي بي وفايي نكرده ام و كسي
هم كه نوشته ام از بنده دلگير است... كسي نيست جز
مسافركوچولوي عزيز كه براي بنده مانند يك خواهر بزرگ
و عزيز ميمانند.... و صدالبته ايشان به بزرگواري خود، اين
حقير را عفو نموده و از موهبت دوستي و خواهري خويش
محروم ننمودند......
و در مورد كسي كه پرسيده بودند دل بنده اسير عشق
اوست بايد بگويم::: حق گفتن يا نگفتن محفوظ است و
حق شنيدن نيز فقط براي خواهر گلم همچنان محفوظ تر
گزارش روزنامه اطلاعات بين الملل از مهرانه
از تهران تا کرج، برای رسيدن به خانه مهرانه، دختری که زير دستگاه اکسيژن نفسهايش را می شمارد، راه زيادی نيست اما برای خودش، همه راهها، حتی کوتاه ترين اش از تختخواب تا حمام، چه راه درازی است؟
مهرانه قائمی 19 سال دارد. از کوچکی به بيماری سی.اف مبتلا بوده و تنها راه علاجش، پيوند ريه است که آنهم فقط در پاريس شدنی است. از تهران تا پاريس هم راه زياد است، و هم گران؛ به اندازه 250 هزار يورو که چيزی معادل 250 ميليون تومان می شود. زياد است يا کم؟؟! نمی دانم. بستگی دارد به اينکه مثل پدر مهرانه، راننده تاکسی باشی و ظهرهای گرم تابستان، خسته و کلافه، عرق بريزی و از هر مسافر 50، 100، 200 تومان کرايه بگيری، و وقتی به خانه برمی گردی، ندانی که يک مشت اسکناس مچاله را به زنت بدهی برای هزار و يک خرج زندگی، يا برای داروهای گران قيمت دخترت؟! يا اينکه نه، پدر مهرانه نيستی؛ برج سازی هستی که کوچک ترين اعداد زندگی ات، ميليارد است و همه راهها برايت کوتاه؟
مهرانه را در خانه استجاريشان ملاقات می کنم. زير دستگاه اکسيژن، روحيه بالايی دارد. هراس از مرگ تو چشمهای اميدوارش نيست. می گويد که مدرسه نرفته اما درسش را در خانه تمام کرده است و آرزو دارد که به دانشگاه برود. نمی تواند از خانه خارج شود چون هم به دستگاه سنگين اکسيژن وصل است و هم اينکه ريه هايش تحمل آلودگی هوا را ندارد و خيلی زود عفونت می کند. می گويد که به نقاشی علاقه زيادی دارد و روزهای بلندتابستان را با کشيدن نقاشی های شاد و رنگارنگ، قابل تحمل می کند.
مهرانه با مهربانی به همه سوالاتم جواب می دهد، اما وقتی تک سرفه های خشک و مکرر به سراغش می آيد، ديگر توان حرف زدن ندارد...مادر حرفهايش را تکميل می کند:
تا به حال دو بار زندگی مان را به خاطر مهرانه فروخته ايم...هزينه دارو و درمان دخترم خيلی زياد است؛ هرچند کميته امداد و بقيه جاها همکاری زيادی با ما می کنند؛ با اينهمه هزينه مهرانه بالاست. هر روز که می گذرد، حالش وخيم تر می شود. بايد هر چه زودتر به فرانسه اعزام شود ا ما با اين درآمد کمی که شوهرم از مسافرکشی دارد، اين کار اصلاً برای ما مقدور نيست...

اين خلاصه ای بود از قصه تلخ مهرانه...سختی هايی که او در تمام عمر نوزده ساله اش کشيده، خيلی بيش از اين حرفهاست...مهرانه يعنی دختر معصومی که کودکی نکرده، نوجوانی را از دست داده اما برای جوانی اش آرزوها دارد و چشم اميد، بعد از خدای مهربان، به همه هموطنان نيکوکاری دوخته که می توانند زندگی اش را و جوانی وآروزها و اميدواری هايش را به او بازگردانند...
شماره حساب 705727 بانک ملی، شعبه آموزش و پرورش کرج، کدبانک2631 به نام مهرانه قائمی
شماره حساب ارزی: حساب پس انداز قرض الحسنه 114061، شعبه چهارراه طالقانی کرج، کد 4180، کد سوئيفت: BSIRIRTHTAK، به نام مهرانه قائمی
مهرانه چشم به راه کمکهای شماست... تا دير نشده
از تهران تا کرج، برای رسيدن به خانه مهرانه، دختری که زير دستگاه اکسيژن نفسهايش را می شمارد، راه زيادی نيست اما برای خودش، همه راهها، حتی کوتاه ترين اش از تختخواب تا حمام، چه راه درازی است؟
مهرانه قائمی 19 سال دارد. از کوچکی به بيماری سی.اف مبتلا بوده و تنها راه علاجش، پيوند ريه است که آنهم فقط در پاريس شدنی است. از تهران تا پاريس هم راه زياد است، و هم گران؛ به اندازه 250 هزار يورو که چيزی معادل 250 ميليون تومان می شود. زياد است يا کم؟؟! نمی دانم. بستگی دارد به اينکه مثل پدر مهرانه، راننده تاکسی باشی و ظهرهای گرم تابستان، خسته و کلافه، عرق بريزی و از هر مسافر 50، 100، 200 تومان کرايه بگيری، و وقتی به خانه برمی گردی، ندانی که يک مشت اسکناس مچاله را به زنت بدهی برای هزار و يک خرج زندگی، يا برای داروهای گران قيمت دخترت؟! يا اينکه نه، پدر مهرانه نيستی؛ برج سازی هستی که کوچک ترين اعداد زندگی ات، ميليارد است و همه راهها برايت کوتاه؟
مهرانه را در خانه استجاريشان ملاقات می کنم. زير دستگاه اکسيژن، روحيه بالايی دارد. هراس از مرگ تو چشمهای اميدوارش نيست. می گويد که مدرسه نرفته اما درسش را در خانه تمام کرده است و آرزو دارد که به دانشگاه برود. نمی تواند از خانه خارج شود چون هم به دستگاه سنگين اکسيژن وصل است و هم اينکه ريه هايش تحمل آلودگی هوا را ندارد و خيلی زود عفونت می کند. می گويد که به نقاشی علاقه زيادی دارد و روزهای بلندتابستان را با کشيدن نقاشی های شاد و رنگارنگ، قابل تحمل می کند.
مهرانه با مهربانی به همه سوالاتم جواب می دهد، اما وقتی تک سرفه های خشک و مکرر به سراغش می آيد، ديگر توان حرف زدن ندارد...مادر حرفهايش را تکميل می کند:
تا به حال دو بار زندگی مان را به خاطر مهرانه فروخته ايم...هزينه دارو و درمان دخترم خيلی زياد است؛ هرچند کميته امداد و بقيه جاها همکاری زيادی با ما می کنند؛ با اينهمه هزينه مهرانه بالاست. هر روز که می گذرد، حالش وخيم تر می شود. بايد هر چه زودتر به فرانسه اعزام شود ا ما با اين درآمد کمی که شوهرم از مسافرکشی دارد، اين کار اصلاً برای ما مقدور نيست...
اين خلاصه ای بود از قصه تلخ مهرانه...سختی هايی که او در تمام عمر نوزده ساله اش کشيده، خيلی بيش از اين حرفهاست...مهرانه يعنی دختر معصومی که کودکی نکرده، نوجوانی را از دست داده اما برای جوانی اش آرزوها دارد و چشم اميد، بعد از خدای مهربان، به همه هموطنان نيکوکاری دوخته که می توانند زندگی اش را و جوانی وآروزها و اميدواری هايش را به او بازگردانند...
شماره حساب 705727 بانک ملی، شعبه آموزش و پرورش کرج، کدبانک2631 به نام مهرانه قائمی
شماره حساب ارزی: حساب پس انداز قرض الحسنه 114061، شعبه چهارراه طالقانی کرج، کد 4180، کد سوئيفت: BSIRIRTHTAK، به نام مهرانه قائمی
مهرانه چشم به راه کمکهای شماست... تا دير نشده
۵/۲۷/۱۳۸۲
.: براي تو مينويسم :.
من براي تو مينويسم...
براي تويي كه تنهايي هايم پر از ياد توست...
براي تويي كه قلبم منزلگه عـشـق توست...
براي تويي كه احساسم از آن وجود نازنين توست...
براي تويي كه تمام هستي ام در عشق تو غرق شد...
براي تويي كه چشمانم هميشه به راه تو دوخته است...
براي تويي كه مرا مجذوب قلب ناز و احساس پاك خود كردي...
براي تويي كه وجودم بي ارزشم را محو وجود نازنين خود كردي...
براي تويي كه هر لحضه دوري ات برايم مثل يك قرن است....
براي تويي كه سكـوتت سخت ترين شكنجه من است....
براي تويي كه قـلبـت پاك است...
براي تويي كه در عشق، قلبت چه بي باك است...
براي تويي كه عشـقت معناي بودنم بود...
براي تويي كه غمهایـت معناي سوختنم بود...
هميشه چشم به راه تو خواهم ماند... اميدوارم اين انتظار
هيچگاه به پايان نرسد و من تا ابد با اين انتظار بمانم و اين انتظار
مرا تا وقتي كه جسدم را در گورستان به تن خاك ميسپارند همراهي
كند...... و تو با هركه ميخواهيلإ خوشبخت گردي و قلب شكسته مرا با
ديدن خوشـبختي تو آرامشي حاصل گردد...
از دوست عزيزم كه به خاطر من حقير و بي ارزشلإ آزرده خاطر گشته اند
معذرت ميخواهم.... اميدوارم تا اين دوست عزيز اين حقير را بخشيده
و موهبت دوستي خويش را از بنده دريغ ندارند........................
آرزومند آرزوهاي شما...
منصور بي لياقت...
براي تويي كه تنهايي هايم پر از ياد توست...
براي تويي كه قلبم منزلگه عـشـق توست...
براي تويي كه احساسم از آن وجود نازنين توست...
براي تويي كه تمام هستي ام در عشق تو غرق شد...
براي تويي كه چشمانم هميشه به راه تو دوخته است...
براي تويي كه مرا مجذوب قلب ناز و احساس پاك خود كردي...
براي تويي كه وجودم بي ارزشم را محو وجود نازنين خود كردي...
براي تويي كه هر لحضه دوري ات برايم مثل يك قرن است....
براي تويي كه سكـوتت سخت ترين شكنجه من است....
براي تويي كه قـلبـت پاك است...
براي تويي كه در عشق، قلبت چه بي باك است...
براي تويي كه عشـقت معناي بودنم بود...
براي تويي كه غمهایـت معناي سوختنم بود...
هميشه چشم به راه تو خواهم ماند... اميدوارم اين انتظار
هيچگاه به پايان نرسد و من تا ابد با اين انتظار بمانم و اين انتظار
مرا تا وقتي كه جسدم را در گورستان به تن خاك ميسپارند همراهي
كند...... و تو با هركه ميخواهيلإ خوشبخت گردي و قلب شكسته مرا با
ديدن خوشـبختي تو آرامشي حاصل گردد...
از دوست عزيزم كه به خاطر من حقير و بي ارزشلإ آزرده خاطر گشته اند
معذرت ميخواهم.... اميدوارم تا اين دوست عزيز اين حقير را بخشيده
و موهبت دوستي خويش را از بنده دريغ ندارند........................
آرزومند آرزوهاي شما...
منصور بي لياقت...
۵/۲۱/۱۳۸۲
سكوت.... سكوت .... سكوت و سكوت...!!!!
همه جا را سكوت فرا گرفته و من بر خلاف هميشه كه
عاشق اين سكوت بودم، امروز دلم از سكوت گرفته!!! دلـم هواي
حرفهاي قشنگ تورو كرده.... وقتي به لحظات با تـــو بـودن مي انديشم
قلبم جاني دوباره ميگيرد... براي لحظاتي، هرچند اندك به اوج قله هاي
خوشحالي ميرسم اما..... پس از چند لحظه دلم ميگيرد... براي دوري ات... براي
عشقت... براي وجودت... ولي وقتي به خود ميگويم، تو بااينكه از من دوري
ميتوني حتي بهتر از قبل طعم شيرين خوشحالي رو بچشي، دوباره از خوشي
سرمست ميگردم
اميدوارم باهركه باشی خوشبخت باشي
همه جا را سكوت فرا گرفته و من بر خلاف هميشه كه
عاشق اين سكوت بودم، امروز دلم از سكوت گرفته!!! دلـم هواي
حرفهاي قشنگ تورو كرده.... وقتي به لحظات با تـــو بـودن مي انديشم
قلبم جاني دوباره ميگيرد... براي لحظاتي، هرچند اندك به اوج قله هاي
خوشحالي ميرسم اما..... پس از چند لحظه دلم ميگيرد... براي دوري ات... براي
عشقت... براي وجودت... ولي وقتي به خود ميگويم، تو بااينكه از من دوري
ميتوني حتي بهتر از قبل طعم شيرين خوشحالي رو بچشي، دوباره از خوشي
سرمست ميگردم
اميدوارم باهركه باشی خوشبخت باشي
۵/۱۹/۱۳۸۲
*ميگويند قلب انسان مثل شيشه نازك است
اما من قبول ندارم
به نظر من دروغ ميگويند
ميگووييد چرا؟؟؟؟؟؟؟؟
ببينين... وقتي يه شيشيه ميشكنه
صداش تا حتي چند فرسنگ اونورتر هم ميره ولي
ولي وقتي يه قلب ميشكنه حتي كسي كه سرش روي
سينه ات باشه هم صداشو نميشنوه
قلب نازكتر از شيشه است
قلب فرياد ميزنه ولي.. خيلي بي صدا
حاظره بشكنه ولي.... از يارش نشه جدا
قلب حرف ميزنه ولي كسي صداشو نميشنوه
هوار ميكشه ولي.... كسي دردشو نميفهمه
خدا هيچ قلبي رو نشكنه
اما من قبول ندارم
به نظر من دروغ ميگويند
ميگووييد چرا؟؟؟؟؟؟؟؟
ببينين... وقتي يه شيشيه ميشكنه
صداش تا حتي چند فرسنگ اونورتر هم ميره ولي
ولي وقتي يه قلب ميشكنه حتي كسي كه سرش روي
سينه ات باشه هم صداشو نميشنوه
قلب نازكتر از شيشه است
قلب فرياد ميزنه ولي.. خيلي بي صدا
حاظره بشكنه ولي.... از يارش نشه جدا
قلب حرف ميزنه ولي كسي صداشو نميشنوه
هوار ميكشه ولي.... كسي دردشو نميفهمه
خدا هيچ قلبي رو نشكنه
۵/۱۷/۱۳۸۲
* چه زيبا گفت، استاد بزرگ ( جناب صادق هدايت*
* فرمودند : در زندگي زخمهايي هستند كه مثل خوره روح آدمي را آهسته در انزوا ميخورد و*
* ميتراشد. *
* اين دردها را نميشود به كسي اظهار كرد چون عموما عادت دارند كه اين دردهاي باور*
* نكردني را جزو اتفاقات و پيش آمدهاي نادر و عجيب بشمارند و اگر كسي بگويد يا بنويسد *
* مردم بر سبيل عقايد جاري و عقايد خودشان سعي ميكنند آنرا با لبخند شكاك و تمسخرآميز تلقي*
* بكنند. *
* فرمودند : در زندگي زخمهايي هستند كه مثل خوره روح آدمي را آهسته در انزوا ميخورد و*
* ميتراشد. *
* اين دردها را نميشود به كسي اظهار كرد چون عموما عادت دارند كه اين دردهاي باور*
* نكردني را جزو اتفاقات و پيش آمدهاي نادر و عجيب بشمارند و اگر كسي بگويد يا بنويسد *
* مردم بر سبيل عقايد جاري و عقايد خودشان سعي ميكنند آنرا با لبخند شكاك و تمسخرآميز تلقي*
* بكنند. *
۵/۱۶/۱۳۸۲
۵/۰۹/۱۳۸۲
تولد جناب نيك خواه را به ايشان و تمام دوستان عزيز تبريك عرض نموده
و براي اين دوست عزيزمان آرزوي موفقيت مينمايم...
.: سعيد جان تولدت مباركباد :.
و براي اين دوست عزيزمان آرزوي موفقيت مينمايم...
.: سعيد جان تولدت مباركباد :.
۵/۰۸/۱۳۸۲
* دوستان عزيزم سلام...
اگه از امروز كمتر اينجا نوشتم دلگير نشين
آخه از اين به بعد بايد توي صفحه ادبي جارچي هم بنويسم
حتما يه سري بزنين
من در جارچي
اگه از امروز كمتر اينجا نوشتم دلگير نشين
آخه از اين به بعد بايد توي صفحه ادبي جارچي هم بنويسم
حتما يه سري بزنين
من در جارچي
۵/۰۷/۱۳۸۲
ديگران ميروند ولي تو مانده اي
در كار دنيا همچو من وامانده اي
همه بي وفايند ولي تو اهل وفايي
همچو ديگران نگفتي حرف از جدايي
تورا دوست دارم به خاطر صداي سكوتت
به خاطر عشقت، به خاطر پاكي عشق و پاكي وجودت
تورا ميپرستم من بعد از خدا
فقط خدا ميدونه كه نميتونم از تو بشم جدا
تو اين شبهاي تنهايي تنها تويي همدم من
تنها تويي شريك خوشيها و غم من
خدا كنه تا ابد هميشه يار من بموني
هميشه همدم و غمخوار من بموني
.: يه سري هم به وبلاگ قديمي ما بزنين :.
در كار دنيا همچو من وامانده اي
همه بي وفايند ولي تو اهل وفايي
همچو ديگران نگفتي حرف از جدايي
تورا دوست دارم به خاطر صداي سكوتت
به خاطر عشقت، به خاطر پاكي عشق و پاكي وجودت
تورا ميپرستم من بعد از خدا
فقط خدا ميدونه كه نميتونم از تو بشم جدا
تو اين شبهاي تنهايي تنها تويي همدم من
تنها تويي شريك خوشيها و غم من
خدا كنه تا ابد هميشه يار من بموني
هميشه همدم و غمخوار من بموني
.: يه سري هم به وبلاگ قديمي ما بزنين :.
۵/۰۴/۱۳۸۲
۵/۰۳/۱۳۸۲
۵/۰۱/۱۳۸۲
آه... چقدر دلم امشب بيتابي ميكند
بهانه اش دوري توست... بهانه اي بهتر از اين نميتوان براي دلتنگي من يافت
تو تنها بهانه براي دلتنگي.... بهترين بهانه براي زيستن... و بهترين بهانه براي اظهار وجود و بهترين من بـراي عـاشقي
امشب ميخواهم دستانت را در دستم بگيرم... دستاني كه وجود مرا زندگي بخشيدند.... دستاني كه به من عشق را آموختند... دستاني كه زندگي را به من آموختند و راه زيستن را نشانم دادند...
اما افسوس كه نميتوانم بوسه اي بر اين دستان بدين زيبايي بزنم ...
كاش ميتوانستم براي لحظه اي تو را در آغوش بگيرم. سرت را بر سينه ام فشرده و معناي زيستن را با در كنار تو و فقط براي تو بودن تجربه كنم...
كاش ميتوانستم لحظه اي از زندگي را با عشق تو و در آغوش پرمهر وجودت بگذرانم. كاش تو حرف دلم را از زبان سكوتم شنيده و آن را با قلب پاكت معنا كرده و ميفهميدي اما...... اما... افسوس كه تو به گفته هاي زبان، قناعت ميكني و درد دل مرا نميشنوي...
شايد صدايش را ميشنوي و لي سكو ت م ي ک ن ي . . .
بهانه اش دوري توست... بهانه اي بهتر از اين نميتوان براي دلتنگي من يافت
تو تنها بهانه براي دلتنگي.... بهترين بهانه براي زيستن... و بهترين بهانه براي اظهار وجود و بهترين من بـراي عـاشقي
امشب ميخواهم دستانت را در دستم بگيرم... دستاني كه وجود مرا زندگي بخشيدند.... دستاني كه به من عشق را آموختند... دستاني كه زندگي را به من آموختند و راه زيستن را نشانم دادند...
اما افسوس كه نميتوانم بوسه اي بر اين دستان بدين زيبايي بزنم ...
كاش ميتوانستم براي لحظه اي تو را در آغوش بگيرم. سرت را بر سينه ام فشرده و معناي زيستن را با در كنار تو و فقط براي تو بودن تجربه كنم...
كاش ميتوانستم لحظه اي از زندگي را با عشق تو و در آغوش پرمهر وجودت بگذرانم. كاش تو حرف دلم را از زبان سكوتم شنيده و آن را با قلب پاكت معنا كرده و ميفهميدي اما...... اما... افسوس كه تو به گفته هاي زبان، قناعت ميكني و درد دل مرا نميشنوي...
شايد صدايش را ميشنوي و لي سكو ت م ي ک ن ي . . .
دل خوشي من اندر خوشي يار است...
آه.... چه بي معناست زندگي و زيستن بي ارزشتر از آن وقتي تورا ندارم..... اما دل خوشم به هركجا كه يار خوش باشد
۴/۲۹/۱۳۸۲
عمر در كوچه پس كوچه هاي زمان همچنان در گذر است و ما بي توجه به آن در حال رفتن به سوي هدفي نامعلوم...
تو هر روز ميايي... از كنارم ميگذري و باز ميروي... حتي لحظه اي درنگ نميكني و سلام بي صداي مرا جوابي با نگاه هم نميدهي و من همچنان در انتظار و به اميد فردايي كه تو مرا دريابي و نگاهي هرچند گذرا بر اميد هميشه پايدار قلبم بياندازي
اميد فردايي كه جوابي از جانب تو دريابم... هرچند ميدانم كه اين نگاه هرگز بر صورتم دوخته نميشود
اي فرشته زيباي خداوند..... دوستت دارم... بيش از تمام هستي و وجودم... دوستت دارم....
تو هر روز ميايي... از كنارم ميگذري و باز ميروي... حتي لحظه اي درنگ نميكني و سلام بي صداي مرا جوابي با نگاه هم نميدهي و من همچنان در انتظار و به اميد فردايي كه تو مرا دريابي و نگاهي هرچند گذرا بر اميد هميشه پايدار قلبم بياندازي
اميد فردايي كه جوابي از جانب تو دريابم... هرچند ميدانم كه اين نگاه هرگز بر صورتم دوخته نميشود
اي فرشته زيباي خداوند..... دوستت دارم... بيش از تمام هستي و وجودم... دوستت دارم....
۴/۲۷/۱۳۸۲
آه چه غریبانه میشکند سکوت اتاق و قلب من به همراه آن....
لرزه بر اندامم می افتد و سایه عزراییل بی مهری بر بالای سر عشقم پدیدار میگردد...
آه چه وحشتناک است این فرشته شیطانی......
او را میبینم و گریه ام میگیرد........
آه... به نظرم او برای شکار عشقم آمده...
او به من نزدیک میشود و من میگریم.....
او نزدیکتر می آید و من بیشتر از قبل میگریم...
به من میرسد.. می ایستد... به دور و برش نگاهی می اندازد...و میرود...
و من همچنان میگریم......و میگریم......و میگریم.....
آه چه تلخ است این گریه.....
لرزه بر اندامم می افتد و سایه عزراییل بی مهری بر بالای سر عشقم پدیدار میگردد...
آه چه وحشتناک است این فرشته شیطانی......
او را میبینم و گریه ام میگیرد........
آه... به نظرم او برای شکار عشقم آمده...
او به من نزدیک میشود و من میگریم.....
او نزدیکتر می آید و من بیشتر از قبل میگریم...
به من میرسد.. می ایستد... به دور و برش نگاهی می اندازد...و میرود...
و من همچنان میگریم......و میگریم......و میگریم.....
آه چه تلخ است این گریه.....
۴/۲۳/۱۳۸۲
۴/۲۰/۱۳۸۲
۴/۰۶/۱۳۸۲
۳/۲۹/۱۳۸۲
۳/۲۱/۱۳۸۲
بيا تا ببوسمت اكنون من
بيا تا بنشانمت به رويم من
بيا تا زندگي را تجربه كنم من
بيا تا غم را ضجه زده كنم من
بيا تا ببوسمت عزيزم
بيا تا تجربه كنم لذت با تو بودن را من
اينها رو موقعي ميگفتم كه تو نبودي
ولي حالا ميگم :
اكنون كه آمدي بمان به پيشم...
نرو كه من درويشم......
من توي دنياي عشقت اسيرم
اگه يه وقت تركم كني ميميرم
خدا كنه حرفمو بفهمي نازنينم
بي تو من چيزي تو اين دنيا نمي بينم
خدا كنه هميشه مال من بموني
هيچ وقت منو از خودت نروني...
خدا نكنه از پيشم بري تو
نگي از پيشم برو تو
بيا تا بنشانمت به رويم من
بيا تا زندگي را تجربه كنم من
بيا تا غم را ضجه زده كنم من
بيا تا ببوسمت عزيزم
بيا تا تجربه كنم لذت با تو بودن را من
اينها رو موقعي ميگفتم كه تو نبودي
ولي حالا ميگم :
اكنون كه آمدي بمان به پيشم...
نرو كه من درويشم......
من توي دنياي عشقت اسيرم
اگه يه وقت تركم كني ميميرم
خدا كنه حرفمو بفهمي نازنينم
بي تو من چيزي تو اين دنيا نمي بينم
خدا كنه هميشه مال من بموني
هيچ وقت منو از خودت نروني...
خدا نكنه از پيشم بري تو
نگي از پيشم برو تو
اشتراک در:
پستها (Atom)